واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
نمودی |
نشان دادی |
به خلافِ |
برعکسِ، ضدِ |
نموده |
نشان داده شده |
مباش |
نباش (فعل نهی) |
بُوَد |
باشد |
مَشِمُر |
به شمار نیاور |
پیدا مکن |
آشکار و ظاهر نکن |
اثر |
نشان |
مشو |
نشو، نباش |
فعل |
رفتار، عمل، کار، کردار |
بِنَگردی |
تغییر نیابی |
نهاد |
طبیعت، سرشت، ذات |
خاصّه |
مخصوصاً، به ویژه |
سزا |
شایسته، لایق، درخور |
طاقت |
قدرت، توانایی، تحمّل |
چندان |
آن قدر، آن اندازه |
برّ و بر |
خیره، با دقت |
دستگیرش نمی شد |
نمی فهمید |
محو چیزی شدن |
غرق چیزی شدن |
لب حوض |
کنار حوض |
تعجب برش داشته بود |
شگفت زده شده بود |
خوب |
خُب |
شیری |
گونهای رنگ سفید |
حیاط |
صحن خانه |
تل |
کپه، پشته خاک |
خرده |
تکّه |
بله دیگر |
آری؛ البته |
دور و زمانه |
روزگار |
درست |
دقیقا |
توی |
درون |
یک مرتبه |
ناگهان |
یک ریز |
پیوسته |
قالیچه |
قالی کوچک |
پهن کرد |
گسترد |
آتش کرد |
روشن کرد |
قاش |
قاچ، برش |
مفصّل |
با تفصیل |
یک ریز |
پیوسته |
کوچولو |
کوچک |
سر (از این سر حیاط) |
طرف |
فشردن |
فشار دادن |
انگار |
گویی |
دیگر (دیگر نمی تواند) |
پس از رویداد مورد بحث |
خیره شدن |
زل زدن |
لج کردن |
لجبازی کردن |
گرفتن (نشنیده گرفتن) |
فرض کردن، انگاشتن |
اعتنا |
توجه |
از سر گرفتن |
از نو آغاز کردن |
همه |
اندازه |
اصرار |
پافشاری |
بگو و بخند |
خوش و بش |
کوبیدن |
ضربه زدن |
دلتنگی |
غمگینی و آزردگی |
بی مِهر |
بی عشق |
جوابی ... نارسا |
شنیده نمی شد |
زورکی |
به زور |
سرسنگین |
با بی محلی |
چاق |
فربه |
گنده |
درشت |
نیمه |
آجر نصفه |
خواباندن |
ویران کردن |
دستگیرش نشده بود |
نفهمیده بود |
خیره خیره ... |
زل زدن |
حرف گرفتن |
حرف کشیدن |
راست |
مستقیم |
در رفتن |
گریختن |
دولا شد |
خم شد |
پاره آجر |
یک چهارم آجر |
دلهره |
نگرانی |
ور |
طرف |
طاس |
کچل |
خپله |
چاق و قد کوتاه |
از نو |
دوباره |
رعشه |
لرزش |
سراسیمه |
آشفته |
دَم |
نفس |
رستن |
نجات یافتن، رها شدن |
چپ چپ نگاه کردن |
نگاه تهدید آمیز کردن |
ایمن |
در امان، سالم، در سلامت |
||
داد |
[مقابل بیداد] عدل، انصاف |
||
رنج |
اندوه، درد، تلاش، کوشش |
||
ضایع |
تباه، تلف، بی فایده، بی ثمر |
||
حرمت داشتن |
احترام داشتن، ارجمند داشتن |
||
مستغنی |
صفت فاعلی از استغنا، بی نیاز |
||
ناایمن |
خطرناک، دور از امنیت، در معرض خطر |
||
نیش |
چهار دندان نوک تیز جلوی دهان انسان |
||
حال |
طبیعت، وضعیت جسمی یا روحی انسان |
||
هنر |
علم، معرفت، دانش، فضل، فضیلت، کمال |
||
این پا و آن پا شدن |
انتظار همراه با بی قراری، دست دست کردن |
||
ننگ |
بدنامی، بی آبرویی، سرافکندگی، خجالت، شرم |
||
تیمار |
خدمت و محافظت از کسی که بیمار باشد، اندیشه |
||
حرمت |
آن چه که محترم داشتن و نگه داشتن آن واجب باشد |
||
قرابت |
خویشی، خویشاوندی، نزدیکی؛ ولی در این جا منظور «خویشاوند» است |
||
مولَع شدن بر چیزی |
حریص شدن بدان چیز، سخت شیفته و علاقه مند گشتن بدان |
||
عمله |
جمع عامل، کارگران؛ در فارسی امروز معنای مفرد دارد به معنای «کارگر» ساده |
||
حق شناس |
آن که حق نعمت یا خدمت و یاری کسی را در نظر داشته باشد و قدردانی و شکرگزاری کند |
||
مولَع |
(اسم مفعول از ایلاع) حریص گردانیده، بسیار مشتاق، حریص، آزمند، شیفته |
||
مُحال |
(اسم مفعول از احاله) تغییر یافته از روش و راه درست، باطل، بیهوده، دروغ، بی اصل، ناممکن |
||
میاسا |
(بن مضارع از آسودن) آرام نگیر، از حرکت باز نایست، آسوده نباش (فعل نهی) |
||
نما |
(از مصدر نمودن) نشان دادن، نمایش دادن، نمایاندن، آشکار کردن، آشکار شدن |
||
سرو صدا حیاط را برداشته بود |
فراگرفته بود |
||
گرفت (تنش رعشه شدیدی گرفت) |
شروع کرد |